انوری ابیوردی
نوشته شده توسط : گروه IT انجمن

 

 

 
در مذمت صاحبان اقتدار
 
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
 
گفت کین والی ِ شهر ما گدایی بی حیاست ؟
 
گفت: چون باشد گدا؟ آن کز کلاهش تکمه ای
 
صد چو ما را سالها و روزها برگ و نواست
 
گفتمش: ای مسکین، غلط اینک ازین جا کرده ای
 
آن همه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست ؟
 
دُرّ و مروارید طوقش اشک اطفال منست
 
گر بجویی، تا به مغز استخوانش زان ماست
 
خواستن کدیه است، خواهی باج دان، خواهی خراج
 
زانکه گر ده نام باشد، یک حقیقت را رواست
 
چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی
 
هر که خواهد، گر سلیمانست و گر قارون، گداست.
 
 
برای اطلاع بیشتر از آثار و احوال انوری نگاه کنید به :
 
دیوان انوری، به تصحیح استاد سعید نفیسی، از انتشارات پیروز_تهران، اسفندماه 1337
 
سخن و سخنوران، نوشته ی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ دوم از انتشارات خوارزمی،ص332 به بعد



:: بازدید از این مطلب : 566
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 12 مرداد 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: